جدول جو
جدول جو

معنی معانقه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

معانقه کردن
در آغوش کشثیدن در آغوش گرفتن
تصویری از معانقه کردن
تصویر معانقه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاشقه کردن
تصویر معاشقه کردن
عشقبازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دریغ کردن خود داری کردن از دادن چیزی یا انجام دادن کاری برای کسی خودداری کردن: وعمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قضیه مضایقه میکرد. عمیدالملک نواب خلیفه را در بند آورد ومعایش خواص موقوف گردانید تا خلیفه مضطر و منزعج شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطابقه کردن
تصویر مطابقه کردن
اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاینه کردن
تصویر معاینه کردن
بیمار دیدن بیماری جستن، به چشم دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاوضه کردن
تصویر معاوضه کردن
چیزی را با چیزی عوض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیشازنیدن درمان کردن شکردن علاج کردن درمان کردن مداوا کردن: او را باندرون دامغان بردند که معالجه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معامله کردن
تصویر معامله کردن
Deal, Transact
دیکشنری فارسی به انگلیسی
handlować, dokonywać transakcji
دیکشنری فارسی به لهستانی
иметь дело , совершать сделку
دیکشنری فارسی به روسی
мати справу , укладати угоду
دیکشنری فارسی به اوکراینی
सौदा करना , लेन-देन करना
دیکشنری فارسی به هندی
লেনদেন করা , লেনদেন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
לעסוק , לבצע עסקה
دیکشنری فارسی به عبری
kushughulikia, kufanya biashara
دیکشنری فارسی به سواحیلی
เจรจา , ทำธุรกรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تعامل , تعامل
دیکشنری فارسی به عربی
معاہدہ کرنا , لین دین کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مانده کردن
تصویر مانده کردن
عاجز کردن، از کار انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداقه کردن
تصویر مداقه کردن
دقت کردن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب کردن
تصویر معاقب کردن
کیفر دادن سزای عمل بد کسی را دادن مجازات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
میان خود و شیئی فاصله ایجاد کردن فاصله گرفتن،} و پیادگان گیل و دیلم مردی پنجاه خیاره ترپل نگاه دارند و نیک بکوشند و چندان بمانند که دانند که از لشکرگاه برفتند و میانه کردند که مضائق هول است بر آن جانب و ایشان را در نتوان یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانه کردن
تصویر میانه کردن
((~. کَ دَ))
فاصله گرفتن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین